ما گروهی از سوسیالیست‌های ایران، باورمند به دگرگونی‌های بنیادین اجتماعی_اقتصادی برآنیم با ارایه بدیل سوسیالیستی برخاسته از گویه‌ی جمعی پویا، خلاق و بهم پیوسته و با درس آموزی از تجارب انقلابی تاریخ بشری در جهان و تاریخ معاصر جامعه ایرانی، راه حل های اساسی را از دل واقعیت‌ها، تعارضات و تضادهای طبقاتی موجود، کشف، ارائه و به کار بندیم.



مقاله برگزیده: آسیب شناسی تشکل های صنفی ضرورتی برای رهیابی به کارآمدی مطلوب آنهاست! (بخش چهارم) – حسین اکبری

از نظر من کاربرد مبارزه صنفی بدون نگرش طبقاتی و ایجاد تشکل صنفی بدون نگرشی طبقاتی به آن همواره می‌تواند تفسیری غیرطبقاتی از مبارزه کارگران و زحمتکشان در کار تشکیلاتی را تداعی کند. کسانی که با این قلم آشنایند می دانند که در توصیف مبارزات کارگری و نام بردن از سازمان های کارگری همواره صفت دو وجهی صنفی- طبقاتی را بکار برده ام . این استفاده ‌ی آگاهانه برای آنست که خاطر نشان سازیم بدون سوگیری طبقاتی هر مبارزه و هر سازمانِ‌ کارگری، امکان انحراف جدی و افتادن به کانال مبارزات صرف اقتصادی را خواهد داشت.

 

 


 

مطالعه بخش های قبلی:

بخش اول و دوم

بخش سوم


 

 

آسیب شناسی تشکل های صنفی ضرورتی برای رهیابی به کارآمدی مطلوب آنهاست! (بخش چهارم)

 

آسیب شناسی با تکیه به وضعیت کنونی تشکل های صنفی ممکن اما ناکافی!
دیدگاهی که اساسا با دسته بندی آسیب زایی در درون و بیرون از سازمانهای سیاسی تاکید دارد و امر آسیب زدایی را با شناحت عوامل درونی و بیرونی بازتولید این آسیب می شناسد. این دیدگاه در ارزیابی آسیب بر دو موضوع اساسی تکیه دارد: اول شرایط سرکوب و دیکتاتوری موجود که اجازه فعالیت صنفی را در حداقل ترین شکل آن نمی‌دهد و دوم عمدتا در حوزه ی روانشناسی اجتماعی و نقش خصوصیات منفی بازدارنده در نزد برخی رهبران تشکل‌های صنفی و گرایشات خود محورانه و تسلط جویانه افراد و گروه‌ها تکیه دارد. و در واقع بخشی از آسیب را از تاثیر خصایل منفی انسانی در روند فعالیت سازمان های صنفی می بیند.  

موضوع دیگر اینکه بعضی حاملین این دیدگاه مبارزه صنفی و سیاسی کارگران و درآمیزی آن ها را منفی و بعضی دیگر این درآمیزی را مثبت می دانند و هر یک نگرش دیگری را آسیب زا ارزیابی می کند!

شِقِ دیگری که در بیان نظرات سخنگویان دراین نشست “آسیب شناسانه” مورد توجه قرار گرفته است موضوع نوع رابطه این تشکل ها با دولت است و اینکه اساسا ناروشن بودن نسبت این تشکل ها با دولت (حکومت) سبب آسیب به آنها می‌شود.

موضوعاتی چون مداخله گری احزاب و جریانات سیاسی، ایدئولوژیک زدگی، ایجاد تشکل‌های موازی و جعلی از بیرون و تمایل به محفل گرایی، محدود شدن تشکل ها به برگزیدگان ثابت در ادامه فعالیت، نبود خط مشی و اهداف مشخص برای تشکل‌ها  و ضعف ساختاری تشکیلات صنفی به ویژه کمیته های آموزش برای آگاهی بخشی برای اعضای تشکل ها از مواردیست که در گفتگو ها به درستی بیان شده است.

گو این‌که بسیاری از این نکات و تاثیرات آن بر عملکرد تشکل های صنفی می تواند تولید اشکال کرده و حتی تشکیلات صنفی را فلج و ناکارآمد کند اما در نگاهی دقیق‌تر به این موارد درمی‌ییابیم که برخی از اینها ریشه در عدم شناخت معیارهای درست برای توضیح پاره ای از این مفاهیم و مقولات موردنظر است. این عدم شناخت نیز از آنجا ناشی می‌گردد که از سوی نهادهای سرمایه داری همواره تلاش گردیده است تا برخی اقدامات کارگران (چه در قالب تشکیلات و چه بطور پراکنده) مجاز و برخی ممنوع اعلام گردد و طی فرایندی حد این مجاز و ممنوع با درهم ریختگی ناگزیر؛ فعالان صنفی را به این نتیجه رسانده است که گویا این نظریه جداسازی و ممانعت از درهم آمیزی مفهومی این مقولات (نظیر کار صنفی و سیاسی) در درون طبقه ی کارگر ایجاد شده است و در نتیجه آن را آسیبی درونی به حساب آورده و با تغییر یک موضوع موهوم به یک نظریه آن را به عنوان گرایشی در طبقه ی کارگر و امری منفی و عامل آسیب می‌خوانند. از جمله مهمترین این مقولات موضوع کار صنفی و سیاسی و تعیین حدود برای هر یک چه در جدایی و چه در آمیزش آنهاست. خود این گونه ارزیانی ها آسیب زا شده است. بهمین دلیل پیش از ادامه ‌ی یحث “آسیب شناسی” لازم است نگاهی گذرا به نادرستی ارزیابی صنفی یا سیاسی، یا صنفی سیاسی بپردازم.

ارزیابی صنفی یا سیاسی و صنفی –سیاسی مبارزات کارگری نادرست و بی اساس است!
از نظر من کاربرد مبارزه صنفی بدون نگرش طبقاتی و ایجاد تشکل صنفی بدون نگرشی طبقاتی به آن همواره می‌تواند تفسیری غیرطبقاتی از مبارزه کارگران و زحمتکشان در کار تشکیلاتی را تداعی کند. کسانی که با این قلم آشنایند می دانند که در توصیف مبارزات کارگری و نام بردن از سازمان های کارگری همواره صفت دو وجهی صنفی- طبقاتی را بکار برده ام . این استفاده ‌ی آگاهانه برای آنست که خاطر نشان سازیم بدون سوگیری طبقاتی هر مبارزه و هر سازمانِ‌ کارگری، امکان انحراف جدی و افتادن به کانال مبارزات صرف اقتصادی را خواهد داشت. این بدان معنا نیست که ما بر آن دسته از کنش‌های صنفی که در محدوده‌ی اقتصادی خلاصه می شود؛ چشم ببندیم بل که به این معنا است که مبارزه اقتصادی را به عنوان بخشی از مبارزه صنفی ببینیم و نه همه‌ی آن، مبارزه صنفی گستره وسیعی دارد که در درون خود سیاست طبقه کارگر را تبیین می کند و نه اینکه از آن رویگردان شود! نمونه ی اکنونی چنین مبارزه ای را می توان به مبارزه علیه سیاست های ضدسلامت دولت ها در عدم برنامه ریزی دقیق و اجرای واکسیناسیون کرونا مثال زد و یا مبارزات معلمان علیه شرایط ناامن کرونایی محیط های آموزشی بیان کرد و یا مبارزه علیه خصوصی سازی که دو وجه طبقاتی و ملی را با هم دارد؛ از دیگر مظاهر مبارزات صنفی –طبقاتی است. در گذشته نیر شرکت فعال کارگران در مبارزات رهایی بخش علیه استعمار انگلیس و یا ملی شدن نفت و انقلاب بهمن را می توان از کنشگری سازمان های کارگری در هر دوره بیان کرد.

برای توضیح بیشتر اینکه چرا مبارزه اقتصادی بخشی از مبارزه صنفی و نه تمام آنست به فراوانی نوشته ام . در خرداد ماه 1399 نیز برای مرزبندی مبارزه صنفی – طبقاتی با رفرمیسم مقاله‌ای با عنوان :«مبارزه صنفی یا اقتصادی؟ کدامیک؟ و چرا مذموم است؟» انتشار دادم که در آن به تفسیر از خاستگاه رفرمیسم و دلایل آن در دستگاه فاشیسمِ ایتالیای موسولینی توجه داده ام. بنظر من موضوع جداسازی کار صنفی از امر سیاست بسیار نادرست و بردن فکرِ کارگران و زحمتکشان به کژراهه است. “جدایی فعالیت صنفی از سیاسی و پرهیز از رادیکالیسم ” و یا برعکس آن “درهم‌آمیزی فعالیت صنفی و سیاسی و گرایش به رادیکالیسم” هر دو صورت مساله ای گمراه کننده اند چرا که نه فعالیت صنفی محدوده ای معیشتی و اقتصادی و با موضوعاتی چون مزد، افزایش سالانه ی پایه ‌ی مزدی و مزایای مزدی دارد! و نه بیان مطالبه کارگران قابل محدود شدن به امر اقتصاد بدون توجه به مسایل اجتماعی و فرهنگی (که تاره سیاست هم بخشی از آنست) خلاصه شدنی است. نتیجه آنکه برخی از موضوعات معرفتی است و به دانش کارگران و میزان رشدیافتگی طبقه‌ی‌کارگر برمی‌گردد و مادام که این دانش در بین گروه‌ها و بخش های مختلف کارگران اعم از صنعتی – خدماتی –کشاورزی _ اداری و غیرو گسترش نیابد و تعریف از کار و مراد از آن در دو اردوی کار  و سرمایه به درستی فهم نشود؛ احتمال جنین جداسازی و اهمیت دادن به شقوق آن و در نتیجه گمراه سازی کارگران همواره وجود خواهد داشت که البته این خود آسیبی جدی است. انگیزه های مادی برای بهبود شرایط زندگی کارگران فراتر از امر معیشت و سبد خانوار است. حق تعیین سرنوشت کارگران و زحمتکشان حقی نیست که دیگران برایش محدوده ای را ترسیم و تعیین کنند و این حق برابر انسانی در جوامع مختلف  اگر چه به سهولت قابل دستیابی نیست اما در هر قدمی که کارگران برای به دست آوردنش می‌کوشند ناگزیر محدوده‌های تعریف شده‌ی قانونی و فراقانونی را خواهد شکافت، کما اینکه تاریخ جنبش کارگری از ابتدای ظهور سرمایه داری تا کنون این مهم را نشان داده است.

آنچه در امر مبارزه صنفی –طبقاتی و در سازمان های کارگری مذموم است عدم استقلال آنها از احزاب سیاسی و دولت ها  و چسبندگی به نوعی پشتوانه حمایتی آنهاست که به سه صورت “ایدئولوژیک و مالی و قانونی” امکان بروز و ظهور پیدا می کند. نمونه های تشکل های رسمی کنونی نشان دهنده ی چنین وابستگی هایی است.

در مهر ماه 1395 طی مقاله ای با عنوان «نبود استقلال مالی در سازمان های کارگری یعنی وابستگی و فساد تشکیلاتی» در این باره نوشتم که:«سازمان های کارگری در ایران پس از انقلاب نه تنها به استقلال دست نیافتند؛ بل که به خاطر تنوع زمینه های موجود بر میزان وابستگی آن ها افزوده شد و آن دسته از سازمان های کارگری نیز که تمایلات استقلال خواهانه خود را از دولت پس از انقلاب پنهان نمی کردند نیر به بهانه وابستگی به احزاب چپ از فعالیت بازماندند. سیر تحولات قانونی نیز نه تنها مانع از آن نشد که وابستگی و چسبندگی به قدرت در سازمان های کارگری از بین برود بل که مصوبات قانونی (اعم از قانون کار و آیین نامه هایش) نیز به گونه ای دیگر به این وابستگی شدت بخشید. تمامی مستندات موجود و قوانین جاری نشان می‌دهند که در سازمان های کارگری متاثر از سه گانه ی “مالی _ ایدئولوژیکی _قانونی” همچنان مانع از کارکرد مستقل و آزادانه‌ی آن‌هاست. در این میان آندسته اندک سازمان های کارگری که مستقل و خارج از رویه‌ی مسلط شکل می‌گیرند هم به دلیل فقدان آموزش های سندیکایی در بین عموم کارگران نتوانسته اند در برابر سازمان های رسمی موجود به عنوان بدیل قدرتمندی اظهار وجود کنند و سازمان های رسمی وابسته به دولت ها را کنار زنند و خود هدایت مبارزات صنفی_ طبقاتی کارگران را به دست گیرند.»

هم تجارب تاریخی و هم مشاهده ی کنونی این نوع سازمان‌های کارگری رسمی (که اصطلاحا به آنها تشکل های گرم هم می گویند) نشان از ابتلای کارگران زیر مجموعه آن ها به آسیب های جدی است که بنا به ضعف های موجود و گرایشات ایدئولوژیک سیاسی آنها به آسیب جدی تری به نام رفرمیسم دچار شده اند؛ جز این موارد، هیچ تفکیکی برای محدود سازی نوع فعالیت سازمان های کارگری پایه و اساسی ندارد.

بررسی تاریخی برای درک دقیق‌ترِ رنجیره آسیب در جنبش کارگری!
پیش از این در باره ارزیابی درست در باره آسیب شناسی تشکل های صنفی اشاره کردم که بررسی درست در این مورد بررسی تاریخی – منطقی است چرا که صورت‌بندی اجتماعی اقتصادی سرمایه داری و نضج و تکوین طبقه ‌ی کارگر همراه با سایر تحولات روبنایی متناسب با آن از جمله ورود جامعه از سنت به مدرن و برپا شدن ارگان‌های ناشی از ایجاد دولتِ مدرن و در نتیجه عبور از دیوانسالاری محض و رواج تکنوکراسی و نهادهایی که امر ایجاد صنایع و راه سازی ریلی و شوسه ای و گسترش ارتباطات وجود آنان را ضروری می‌ساخت، راه را برای عرصه‌های نوین اجتماعی و فرهنگی متناسب با الگوهای جدید اقتصادی از ظهور و برآمدن صورتبندی جدید باز ‌کرد.

طبعا رشد نیروهای مولد با همه‌ی مظاهر و نیازها و تناسبی که بازار مصرف ناشی از تغییر الگوها  همراه بوده است، بر روی تحولات تدریجی در فرهنگ و رفتارهای اجتماعی و درک از رابطه متقابل در سیستم جدید اقتصادی اجتماعی اثرگذار می‌شد. درست به همین دلیل است که در روابط ناگزیر شهر و روستا با وجود توسعه ی پیشه‌وری و کسب و کارهای مستقل از زراعت در روستاها مانند رواج قالی بافی و انواع صنایع دستی فرهنگ و مناسبات متکی به روابط کار از شکل جنینی به اشکال پیشرفته تر ارتقاء می یابد و همزمان با تغییر الگوی اقتصاد ایران روابطِ مناسب با این تغییر نیز روند فراگیری را به تدریج طی می کند. امر تکامل مناسبات صورتبندی جدید اقتصادی – اجتماعی مراحل آغازین خود را نه در دوره اصلاحات پهلوی دوم که در اوایل قرن چهاردهم خورشیدی آغاز می کند.

صدالبته که این تحولات در کشور ایران که رشد سرمایه‌داری با نامورونی خاصی همراه بوده و هست، طبعا رشد نیروهای مولد نیز متاثر از آن، وضعی ناموزون و تناوبی خواهد داشت. بهمین منظور از ره‌آورد چنین رشدی، طبقه کارگر از وضعیت مشابه کارگران در کشورهایی با نطام سرمایه داری کلاسیک متفاوت خواهد بود و همین تفاوت ها بستر مناسبی برای ایجاد آسیب ها در فرایند سازمان یابی طبقه کارگر خواهد داشت. ضمن آن‌که نمی توان نظام سیاسی مبتنی بر استبداد شرقی در طول قرن ها و تاثیرات آن در روحیات و فرهنگ مردم را حتی پس از گذشت سالیان تسلط سرمایه داری نادیده انگاشت. استبداد زدگی نوعی تمکین به قدرت را در خلقیات مردم ایران نهادینه کرده بود و طبعا از بین رفتن آن مستلزم رواج دموکراسی و شناخت مردم از حقوق فردی و اجتماعی شان است. زدایش این روحیات در مردم نیز با مناسبات و روابط تاره امری تدریجی خواهد بود. اما قطعا از ممکنات است.

بیان این موضوعات از آنجا ضروری است که به خاطر بیاوریم وضعیتی که امروز در آن گرفتار هستیم اعم از آسیب های ناشی از خلقیات و روحیات و یا نحوه نگرش انفرادی و کاستی های اجتماعی و پایین بودن نرخ رشد مشارکت های عمومی در زندگی اجتماعی و همچنین پذیرش آمریت حکام و دولت ها از سوی مردم و به تبع آن طبقه کارگر متاثر از چنین پیشینه ی دیرینه ای است؛ ضمن آنکه رویدادهای ویژه مانند جنگ و ایجاد وقفه در روند عادی زندگی نیز به شدت تاثیرگذار و گاه تعیین کننده است.

با داشتن چنین پیش زمینه‌ی ذهنی بسیار منطقی‌تر می توانیم به تاریخ از زاویه حلاجی آن، برای پاسداشتِ برخی ترقی‌های اجتماعی سودمند و نه برای دلبستگی های نوستالژیک به دستاوردهای مترقیانه‌ی از جمله در جنبش کارگری (نسبت مسخره ای که ناشی از کوته نگری و نقد ناپذیری نسب دهنده بیان می‌شود) بل که برای دریافت درست از آنچه در تاریخ و تجربیات آن  برای ما به ارمغان گذاشته شده است به سراغ مهمترین عوامل آسیب زا برویم.

پیش از آن اما یادآوری این نکنه ضروری است که هر آنچه سایر فعالان تشکل های صنفی در ارتباط با آسیب های درونی و آسیب زایی های بیرونی بیان می کنند نیز ضمن آن که امروزین هستند و نمی توان آنها را صرفا میراث گذشته دید؛ اما حلقه ای از زنجیره ی رشد نایافتگی هایی است که هم از دل تاریخ سیاسی – اجتماعی و اقتصادی ما می آید و هم عوامل موجود در زندگی چهار دهه ی اخیر در ایران نیز تاثیر می‌پذیرد. این رشد نایافتگی در همه ی عرصه ها از جمله در عرصه نظری و تئوریک وجود دارد و بسیار متاثر از رخدادهای سیاسی – اجتماعی است که بر ما حاکم بوده‌ است که در جلوتر به آن خواهم پرداخت. در عین حال این رشد نایافتگی به وقفه های ناگزیرِ  متاثر از موضوعاتی چون کودتا و جنگ و بیماری و سایر تبعات ناخواسته از ره‌آورد برخورد های خصمانه در روابط  بین‌المللی نیز برمی‌گردد. از جمله ی این موارد می توان از جنگ ویرانگر هشت ساله و تاثیرات آن بر حیات اجتماعی در تاریخ بعد از انقلاب 1357 نام برد.
من در مقاله ای که به مناسبت اول ماه می (روز کارگر) در فروردین 1400با عنوان “
چرا در روز جهانی کارگر شعار واکسیناسیون فوری، رایگان وهمگانی مهمترین شعار است”؟ منتشر کرده ام  به نقش جنگ و همچنین تشابهات آن با نقش کرونا بر حیات اجتماعی –اقتصادی و سیاسی ایران پرداخته ام و توضیح داده ام که چگونه بر بستر شرایطی که جنگ فراهم آورد دستاوردهای مردمی انقلاب و روحیات مطالبه گر مردم و مقاومت شان در برابر تهاجم به حقوقشان از آنها سلب گردیده است.

همانگونه که در جنگ علیه دشمن آتشباری صورت می گرفت به قلب تشکل های صنفی – طبقاتی نیز آتشباری جدی در حال اجرا بود. حمله به سندیکاهای کارگری در سراسر ایران، حمله به شوراهای کارخانه ها و تشکیلات معلمان و دانشجویان و …..درست در زمان جنگ ویرانگر رقم خورد. این نمونه بسیار روشنی است که می توان در باره سایر رویدادهای تاریخی نیز مشابه آن را با شدت و ضعف هایی دید و تاثیرات آسیب زای آن را بر اشکال مختلف زندگی اجتماعی کارگران و زحمتکشان دریافت.

با چنین رویکردی به تاریخ برای شناخت آسیب های وارده به جنبش کارگری می توان به راحتی دوران رشد و شکوفایی و به دنبال آن سرکوب و افت و خیزهای ناشی از زمین گیر نشدنِ پیکر زخم خورده جنبش کارگری (و البته سایر جنبش های اجتماعی از جمله احزاب و سازمان های سیاسی) را در طول تاریخ یکصد ساله ی اخیر ایران دید.

 مقاطع مختلف این افت و خیز و فراز و فرودها، بی آنکه بخواهیم بخشی از آن را کم اهمیت و بخشی را بیش از حد واقعی آن بزرگ جلوه دهیم؛ آیینه ی تمام نمای چگونگی  رشد و تکامل جنبش های نوین اجتماعی اند که با خود زخم ها و آسیب های جدی و گاه کهنه را تا به امروز حمل کرده است.

فصل مشترک همه آسیب های وارده از ناحیه‌ی سرکوب و خفقان های استبداد خواسته‌ی آن است. مقاطع معینی که در تاریخ ثبت شده است از 1285 تا 1320 و پس از آن از 130 تا 1332 و بهمین ترتیب از 1332 تا 1342 و از آخرین تاریخ یاد شده تا سرنگونی استبداد مطلقه ی شاهی در 1357 و پیروزی انقلابی ناکام که با شروع جنگ به کژراهه رفت و از دل آن استبداد دیگری برخاست. پس از پایان جنگ دوران سازندگی سرمایه‌داری و بازسازی نوعی دیگر از آن که باز هم با تداوم سرکوب همراه بود تا جایی که جامعه آن را برنتافت و ماحصل این برنتافتن «نه» گفتن بزرگی که دوم خرداد 1376 را رقم زد و یک دوره کوتاه و طی آن جدال جدی در ساخت قدرت برای ناکام ماندن آن دولت اصلاحات مستقر که تکیه بر توده ها نداشت و نهایتا تسلیم شدن به چهره ی دیگری از استبداد که با تکیه بر پوپولیسم که در سال 1388 و درافتادن با آرای مردم برای تسلطی که به قصد بازسازی تام و تمام قدرت مطلق  بود و در نهایت به تسلط سیاست های اقتدارگرایانه آنچه هسته ی سخت قدرت نامیده می‌شود؛ انجامید. و ادامه این روند برای بازسازی مشروعیت به شکل مضحکه‌ی دموکراسی صندوق آرایی که نتیجه اش بی اختیارترین و در عین حال مذبذب ترین دولت بعد از انقلاب را به مدت هشت سال بر مردم حاکم کرد و ره‌آورد آن بروز رخدادهایی در نیمه دوم دهه پایانی قرن چهاردهم چون رخداد های دی 1396 و آبان 1388 که نشان از نارضایتی عمیق توده های مردم داشته است و سرانجام درگیر شدن جامعه با پاندمی کرونایی که اگر چه به نابودی جان‌های بیشماری انجامیده است اما در خود این فرصت را به فعالان صنفی داده است تا به آسیب شناسی این دوران پر تلاطم و پر افت و خیز همت گمارند تا با گفتگویی جدی این موضوع را نه برای خود بل که برای بیشتر اندیشمندان، پژوهشگران، احزاب و سازمان‌های سیاسی ایرانی در هر جا که هستند و بالاخره روشنفکران حال حاضر جنبش کارگری به دستور کاری ضروری و جدی بدل کنند.

استبداد و سرکوب، حذفِ میانجی های رشد و تکامل اجتماعی و توده های کار و زحمت، ایجاد شکاف بین النسلی
در تمامی بازه‌های زمانی که در تاریخ هم به ثبت رسیده است و من در اینجا با اشاره به آنها  از شرح بیشتر صرف نظر می کنم؛  آنچه که فصل مشترک این دوره هاست عبارتست از اینکه  به مجرد برآمدهای جنبش ترقیخواهانه (البته با اغماض در مورد قیام سال 1342 که محل مناقشه جدی است و ما هم از آن در میگذریم)  و رشد و شکوفایی جنبش های اجتماعی به ویژه جنبش کارگری، از سوی دولت های وقت یک رشته سرکوب های سیستماتیک،خشن و مستمر به وقوع پیوسته است و نتیجه آن حذف و قطع ارتباط میانجی های رشد و تکامل اجتماعی با توده های مردم بوده‌ است. این میانجی‌ها اعم از روشنفکران و محافل روشنفکری، احزاب، انجمن ها و سازمان های سیاسی، سازمان های نوپدید و در عین حال پرتوان و مصصم کارگری و توده ای، حتی دوره‌هایی از مجالس قانونگذاری، وکلا و اندیشمندان در حوزه حقوق، شاعران و نویسندگان مردمی (که بهای وفادرای شان به مردم آمپول هوا تا رشته های طناب و بریدن زبان و قتل های مرموز زنجیره ای و زندان های طویل المدت در طول بیش از یک قرن تا کنون بوده است) اساتید دانشگاه ها و هنرمندان عرصه سینما و تئاتر و همه کسانی که پیشرفت و ترفی اجتماعی مردمی را مدنظر داشتند را شامل می‌شده است، که توانسته بودند با کارکردهای خود نقش موثری در شکل‌دهی ذهنیت‌های عمومی و هدایت آنان به سوی مشارکت و همبستگی‌های اجتماعی ایفا کنند. این سرکوب‌های سیستماتیک، خشن و مداوم و مستمر عامل اصلی همه آسیب های  مورد بحث و مولد آنهاست. در شرایط دموکراتیک امکان تولید و تسلط و سرکردگی پدرخوانده ها، استیلای خودمحورانه و کیش پرستی، و سایر خصوصیات فردی که با کار جمعی سازگاری ندارد اگر چه منتفی نیست اما به شدت ناپایدار و حذف شونده خواهد بود چرا که ظهور و بروز چنین عواملی به ناگزیر با نمایش قدرت و تعیین قلمرو همراه خواهد بود و در فرایند کوتاهی این خودنمایی هابه واسطه اعمال اراده فردی بر جمع تحمل ناپذیر و حذف شدنی است.

اما در شکل کلان  این سرکوب ها شامل احزاب و جریانات  سیاسی و سازمان های صنفی – طبقاتی بوده است که یا باید بطور کلی حذف و از فعالیت آنان جلوگیری شود و یا به گونه‌ای با تغییر مسیر فعالیتِ آنها خنثی و کم اثر و دایره‌ی فعالیت شان محدود ‌گردد. خود این حذف و محدودیت های جدی موجب گردیده است که در مقاطع مختلف شکاف عمیقی بین نسل های پبشین و نسل های نو ایجاد شود و درست از همین جا انتقال تجارب و دانش اندوحته‌ی جنبش های اجتماعی در همه‌ی عرصه ها با وقفه و سکون همراه می گردد و چنین وقفه‌ای نیز برای دولت‌ها کفایت نمی کند بل که دستگاه های تبلیغاتی و مروجین آنان چاشنی جعل و دروغ را در دادن اطلاعات نادرست به این فرایند می‌افزایند به گونه‌ای که گویا اگر فلان پدیده ی اجتماعی که در سایر نقاط جهان وجود دارد (مثلا احراب و سندیکاها) به این دلیل در ایران ناموجود است که طی دوره های معینی در دست بیگانه پرستان و دشمنان دین و ملت و مملکت بوده اند و از نظر زیانباری عملکردشان از فعالیت بازداشته شده اند.

استبداد و کارکرد آن به نفی هر میزان از دموکراسی و آزادی بیان و اندیشه دست میزند. بسیاری از هم نسل های ما در رژیم گذشته امکان داشتن منابع مطالعاتی پیشینیان خود را نداشتند. بسیاری از ما برای فهم نظریه های جامعه شناسی و موضوعاتی چون مارکسیسم کتب و منابع ضد آن را که به وفور چاپ و منتشر میشد، میخواندیم. به همین سیاق در تحکیم استبداد و دیکتاتوری این محدودیت ها ایجاد می شد. اگرچه امروزه به برکت وجود داده ها در فضای مجازی برخی از منابع به راحتی قابل دسترس است اما شیوه و نوع تربیت و نگرش نسل های کنونی به چنان است که از این امکانات در پی کسب تجارب پیشینیان کمترین تلاش را دارند (این نظر ممکن است در مورد الیت جوان جامعه صادق نباشد ولی علی العموم مصداق دارد)

هر جا دیکتاتوری و استبداد حاکم باشد بهمان نسبت آزادی و دموکراسی محدود و در نتیجه تبادل افکار و اندیشه ها و انتقال تجارب نسل ها به یکدیگر بسیار سخت می‌گردد. بر خلاف آنچه که در برخی نظرات گفته شده است وجود دستاوردهای جنبش کارگری چون قانون کار و تامین اجتماعی نیست که کارگران یک نسل را از مبارزه برای شرایط بهتر زندگی بازمی‌دارد و افق مطالباتی آن نسل را محدود می کند بل که دقیقا نبود مطالعه و عدم دسترسی آسان به تجربیات تاریخی و عدم انتقال تجربیات است که فضای ذهنی نسلی را نسبت به موقعیت خود در جامعه و نیار های آنی و آتی اش منفعل میسازد. به ویژه آنکه کارکرد دستگاه های امنیتی به سرکوب و زندان و شکنجه خلاصه نمی‌شود و از ترفندهایی که در راستای تفرقه و چند دستگی بین فعالان جنبش ها هم سود می جوید و غیرمستقیم میدان عمل را برای جریانات انحرافی باز می‌گذارد. در دهه های اخیر شاهد جنین رفتارهایی در جنبش کارگری هستیم که اساسا تیشه به ریشه‌ی تشکیلات می‌زنند و با ابداع نوعی از روش‌های تشکیلات‌گریز و ترویج نوع مبارزه‌ی پارتیزانی فعالان یک حزب معین برای اثر بخشی به سود حزب متبوع خود از هرگونه ایجاد تشکل‌های پایدار و نظام مندِ دارای خط مشی و برنامه جلوگیری به عمل می آورند. “مجمع عمومی” به عنوان تشکل ممکن و لحظه ای درست در گرماگرم مبارزه ای که می تواند به همبستگی مستمر و آگاهانه برای ایجاد سازمانی پاینده و پایدار انجامد؛ مهر ورود ممنوع می زند و خود نیز به سرعت محو می‌گردد. این شیوه جدید ضدِتشکیلات کارگری البته مورد استقبال نظام سرمایه داری است چرا که محصولی جز تداوم پراکندگی ندارد و هیچ تضمینی برای ارتقاء آن به تشکلی پایدار و همیشگی برای کارگران را ایجاد نمی کند.

آن وقفه و چنین تبلیغات و ترفندها علاوه بر آن رواج نوعی نهادهای وابسته و حتی ایجاد نحله های تقلبی و جعلی به اصطلاح تشکیلاتی موجب شکاف عمیق بین النسلی گردیده است که ره‌آورد آن علاوه بر عدم شناخت، تشکیک و تردید نسبت به برخی دانسته ها در باره ی دستاوردهای نسل پیشین و پیشتر از آن، ناتوانی از بکارگیری تجارب و دانسته های علمی بین نسل های متفاوت است. این شکاف بین النسلی حتی موجب می‌گردد که به خاطر دریافت نادرست از گذشته (که به وسیله دولت‌های سرمایه‌داری بعدی که سازندگان تاریخ پیش از خود میشوند و همه چیز را برابر اندیشه‌ها و تمایلات غرض ورزانه و منفعت طلبانه خود نمایش می دهند) نسل های کنونی ما، پدران خود را به جای حکمرانان خائن به دادگاه وجدان خویش بنشانند. بسیار شنیده ایم که جوانان می گویند اگر شما انقلاب نمی کردید، ما روزگارمان این نبود. حتی امثال ما که در دوره انقلاب از فعالان میدانی بودیم پدرانمان را به واسطه سکوتی که در برایر رژیم سلطنتی داشتند تقبیح می‌کردیم. متاسفانه  داروری به این حد از ارزیابی باقی نمانده است بل که کوشش ها و دستاوردهای ناشی از آن مورد بی مهری فراوانی واقع شده است.

در بخش پایانی به تبعات شکاف بین النسلی در ایجاد سازمان های صنفی طبقاتی و راه های ترمیم آسیب های وارده به جنبش کارگری خواهم پرداخت.    

ادامه دارد ……

————————-

منبع: وبلاگ کار در ایران


دسته : اجتماعي, مقالات برگزيده

برچسب :

مقالات هیات تحریریه راهکار سوسیالیستی























آرشیو کلیپ و ویدئو راهکار سوسیالیستی

html> Ny sida 1