مارس 19, 2020
“پسرم و گنجشگهای خیابان”؛ شعر از فریبرز رییسدانا
پسرکم!
چشمهی تازهگشودهی زلال بیدریغ
به آنها خوب نگاه کن
منتظر من باش و
چشم به راه هزاران کرور گنجشکان ِ ورد جیکجیکگرفته
“پسرم و گنجشگهای خیابان”
خیلی هم نگران نباش
پسرک دلبند و ناآرامم
با معلمانت – که دیدم به گنجایش روح تو، خنده بر شیار گونه ندارند –
ستیزه مکن
خیلی هم نگران مباش که با تو نیستم این روزها
میترسم غباری بر آیینهی دل امیدزایت بنشیند
بچهای سرگردان و ژنده قبای کوچه را
بچههای گشنه و نابازیگوش را
یارای زدودن آن نباشد.
راستی پسرم
آنها را نه بابایت و نه کسی از رفیقان و خویشانت،
که شاید روزی بشناسیشان،
به قدر و قوت و نیاز یاری نداده است
آنها ویلان خیابانهای بداخلاق و
چشم به راه عموهایشان ماندهاند
پسرکم!
چشمهی تازهگشودهی زلال بیدریغ
به آنها خوب نگاه کن
منتظر من باش و
چشم به راه هزاران کرور گنجشکان ِ ورد جیکجیکگرفته
که دانههاشان را به آنها میدهند
و نیش منقارشان را نشانهی شمایلان بیحرمت میکنند.
فریبرز رییسدانا
اوین، مهر ۱۳۹۱