ما گروهی از سوسیالیست‌های ایران، باورمند به دگرگونی‌های بنیادین اجتماعی_اقتصادی برآنیم با ارایه بدیل سوسیالیستی برخاسته از گویه‌ی جمعی پویا، خلاق و بهم پیوسته و با درس آموزی از تجارب انقلابی تاریخ بشری در جهان و تاریخ معاصر جامعه ایرانی، راه حل های اساسی را از دل واقعیت‌ها، تعارضات و تضادهای طبقاتی موجود، کشف، ارائه و به کار بندیم.



آغاز راهی که به طالبان انجامید

این تاریخ تراژدی چپ در افغانستان است که امروز «طالبان» را بدل به آلترناتیو کرده و هر شکلی از نیروی چپ به عنوان راهکار در فضای عمومی افغانستان غایب است. امروز را می‌توان پایان دور دیگری از تاریخ افغانستان دانست و فراتر از دلایل رایج و روشنِ تراژدی استیلای مجدد طالبان بر آن، به سراغ ریشه‌ها رفت و مازادهایی را برای گشایش بن‌بست راهکاری سوسیالیستی برای آن احضار کرد.

 


 

 

آغاز راهی که به طالبان انجامید

 

در ۲۷ آوريل ‌‏۱۹۷۸، جناح «خلق» حزب دموکراتیک خلق از طريق کودتا قدرت را به دست گرفت و اين آن چيزی بود که «انقلاب کبير ‏ثور(ارديبهشت ۱۳۵۷)» ناميدند. ‌‏«خلقی»ها علاقه داشتند از سياست شوروی کمی مستقل‌تر ‏باشند. حفيظ‌الله امين در عباراتی که می‌بايست باعث تحير مدافعان روس شده باشد، در سال ۱۹۷۹ ‏اعلام کرد: ‏
«قبل از انقلاب ما، طبقه کارگر همه جا می‌خواست از انقلاب کبير اکتبر دنباله‌روی کند. اما پس از ‏انقلاب کبير ثور (ارديبهشت ۱۳۵۷) زحمتکشان می‌دانند که برای انتقال قدرت از فئوداليزم به طبقه ‏کارگر ميانبری وجود دارد و انقلاب ما اين را ثابت کرد.»

از همین رو هم بود که در حمله نظامی اتحاد جماهير ‏شوروی حفيظ‌الله امين و اکثر رهبری «جناح خلق» کشته شدند و روس‌ها ببرک کارمل رهبر جناح «پرچم» را ‏که توسط «خلقی»ها به تبعيد فرستاده شده بود به قدرت نشاندند.

تنها نيروهای چپگرای افغان که با کودتای ۱۹۷۸ حزب دمکراتيک خلق افغانستان و حمله ‏نظامی اتحاد جماهير شوروی مخالفت کردند، مائوئيستهای افغان بودند. در دهه ۱۹۶۰ آنها بارها با ‏اسلام‌گراها رودرو شده بودند. يکی از ويژگيهای مائوئيستهای افغان مخالفتشان با ناسيوناليسم پشتون ‏و برتری‌طلبی آن بود. بسياری از رهبران اين جنبش از مناطقی بودند که اقليت مذهبی شيعه يا ‏ديگر اقليتهای قومی زندگی می‌کردند. بسياری ازکارگران مقيم کابل هم از تاجيکها و هزاره‌ها بودند، و ‏فعاليت در ميان آنها برای مائوئيستها آسان‌ترازحزب دمکراتيک خلق و اسلام‌گراها بود. آنان در دهه ‌‏۱۹۷۰ کوشش کردند در ميان دهقانان فعاليت کنند اما در اين رابطه موفقيتی نداشتند. ‌‏

مائوئیست‌ها کودتای سال ۱۹۷۸ را به مثابه انقلابی از بالا و تقلبی محکوم کردند و حمله نظامی شوروی را ‏عملی امپرياليستی دانستند. به همين دليل تعداد زيادی از آنها‎ ‌‏ قربانی کشتارهای دولتهای مدافع مسکو ‏شدند که از سال ۱۹۷۸ به قدرت رسيده بودند. اسلام‌گراها غالب مائوئيستهايی را که به مناطق ‏روستايی فرار کرده بودند به قتل رساندند.

با تقسیم حزب دموکراتیک خلق به سه جناح «خلق» به رهبری نور محمد تره‌كی، جناح «پرچم» به رهبری ببرك كارمل (كه به نام ارگان مطبوعاتی خود «پرچم» مشهور مي‌گردد) و جناح «ستم ملی» به رهبری محمد طاهر بدخشی (که جناح اخير نيز بعدها به دو سازمان ديگر، يعني «سازا» [سازمان انقلابي زحمت كشان افغانستان] به رهبری طاهر بدخشی، و «سفزا» [سازمان فدايی زحمت‌كشان افغانستان] به رهبری باعث بدخشی تبديل می‌گردد)، هر یک از این جناح‌ها به جذب بخشی از موزائیک قومیت‌های افغان همت گماردند.

اتحاد شوروی،«جناح خلق» حزب دموکراتیک خلق افغانستان را که عمدتا ً متشکل از روشنفکران ملیت پشتون بود و دارای نفوذ سیاسی ایدئولوژیک در میان قبایل پشتون بود، به خاطر ایجاد نفوذ در پشتونستان مورد توجه قرار داد و به همین ترتیب جناح ناسیونالستی و شکل گرفته در محور محمد طاهر بدخشی را به خاطر اجرای نقش احتیاطی و تدافعی به منظور تجزیه‌ی بخش‌های شمال کشور، تشویق به ایجاد سازمان مستقل کرد. به این ترتیب بدخشی در سال  ۶۸۹۱   از حزب دموکراتيک افغانستان انشعاب کرد و  « سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان » ( سازا )  را بنيان گذارد  که به مائوئیسم گرایش پیدا کردند. بعد از حضور نیروهای شوروی در افغانستان اما بدخشی به دست  « حزب دموکراتيک خلق افغانستان »  و با نظارت مستقيم مشاوران امنيتی‌ـ‌سياسی شوروی در کابل اعدام گرديد و چیزی نزدیک به چهار هزار نفر از هواداران «سازا» به جوخه‌های اعدام سپرده شدند.

بجز این اما گروهی دیگر از مائوئیست‌های افغان دست به تشکیل سازمان رادیکالی با عنوان سازمان دموكراتيك نوين زدند که با نام ارگان مطبوعاتی‌اش یعنی «شعله جاويد» مشهور می‌گردد. از كادرها و بنيانگذاران اصلي این سازمان می‌توان به دكتر عبدالرحيم محمودی، دكتر عبدالهادی محمودی، محمدصادق ياری، محمد اكرم ياری و محمد عثمان لندی اشاره کرد.

جناح «ستم ملی» با شعار پديده ستم ملی كه از سوی قوم حاكم پشتون بر ديگر اقوام اعمال می‌شود، به جذب نيروهای اقوام تاجيك، هزاره و اُزبك پرداخت و در ولايات شمالی كشور بيشترين فعاليت را داشت. سازمان «شعله جاويد» نيز از نظر تعلق قومی، متعلق به اقوام غير پشتون بود و در ميان هزاره‌ها و ساير اقوام غير پشتون فعاليت می‌کرد. نوع رویکرد این سازمان‌ها به مسأله‌ی اعمال آپارتاید قومیتی از جانب حزب حاکم بعدها پایه‌های سیاست مصالحه‌ی ملی نجیب را در دوران حاکمیت «حزب وطن» تشکیل داد.

تحت تأثیر تبلیغات آمریکا در دروان اشغال افغانستان توسط شوروی‌ها، برهان الدین ربانی، احمدشاه مسعود، عبدالعلی مزاری، آزادبیگ، ژنرال دوستم، ژنرال مؤمن و ژنرال حسام‌الدین حق‌بین به دور یکدیگرجمع شده و  برادر همدیگر می‌شوند. اکنون تنها یک نفر از گود بیرون مانده بود و پُر واضح بود که دفعتاً یک نفر پشتون متعصب و شونیست خوانده شود. این قرعه به نام نجیب می‌افتد. و این استدلال مدام تبلیغ می‌شود که “ما هیچ‌وقت تسلیم نجیب و فاشیزم پشتون‌ها نمی‌شویم”! با وجود چنین هجمه‌ی تبلیغاتی‌ای است که نجیب آرام آرام برای تئوریزه کردن سیاست مصالحه ملی دست به کار می‌شود.

نجیب به عنوان رئیس‌جمهور دست به یک رشته اصلاحات مبتنی بر ایده‌ی «مصالحه‌ی ملی» می‌زند:

– در عرصه‌ی سیاسی برای بار اول عمده‌ترین شاخه‌ی جریان «ستم ملی» یعنی «سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان» به مثابه‌ی حزبی قانونی به رسمیت  شناخته شد، در کابینه عضویت و در پارلمان کرسی بدست آوردند. همچنین امکان داده شد تا چند شاخه ی دیگر جریان «ستم ملی» به «حزب وطن» به رهبری خود نجیب بپیوندند.

– «حزب وحدت اسلامی» با مصارف مالی و امکانات وزارت امنیت دولتی و تأیید پروژه آن از جانب رئیس جمهور، ساخته می‌شود تا فعالیت‌های تبلیغی آمریکایی-پاکستانی را خنثی کند.

– برای اولین بار در تاریخ افغانستان در شمال کشور «پوهنتون بلخ» (که برخی مخالف معادل گرفتن آن با «دانشگاه» هستند) گشایش یافت.

– انتشارات «یولدوز»،« گوارش»، «گرجستان»،«خراسان» و «سوب» به زبان‌های محلی آغاز به نشر نمودند.

– در رادیوی مرکزی و رادیوها و تلویزیون‌های محلی برنامه‌های اختصاصی به زبان‌های ازبکی، ترکمنی، بلوچی پشتونی پخش می‌شود.

– مجسمه‌های بزرگ شخصیت‌های ملی چون محمد ولی‌خان دروازی، میربچه‌خان کوهدامنی، فیض محمدخان هزاره، غلام محمد خان میمنگی و … در کنار سایر شخصیت‌های ملی در نقاط پر تجمع شهر کابل نصب گردید.

– به تأسی از همین سیاست، هفده سازمان اجتماعی عملا فعالیت رسمی داشتند و از حقوق مساوی قانونی برخوردار بودند.

– هزاران زندانی منسوب به نیروهای مخالف و اپوزیسیون آزاد شدند.

دیگر اقدامات این دوره عبارت است از:

تصویب قانون اساسی، رفع انحصار قدرت تک حزبی، احیای فعالیت پارلمانی، سیستم چند حزبی و پلورالیزم سیاسی و اقتصادی، حضور زنان در جامعه به عنوان قاضی، پلیس و …، و در صدر تمامی آنها تدوین «لویه جرگه‌ها» (لویه به معنی بزرگ و جرگه به معنی مجلس و شوراست که مجموعا به معنی مجلس بزرگ است) و عیار ساختن سیاست‌های اجتماعی-اقتصادی با خصوصیات ملی.

سیاست مذاکره با گروه‌های مخالف و اپوزیسیون در طول مدت پنج سال حاکمیت حزب وطن و حظور چهره‌های غیر حزبی در بدنه‌ی کابینه منجر به تعاملی سازنده با مخالفان و کودتاچیان شد و جز سرحدات مرزی سبب تسلط دولت مرکزی بر مناطق داخلی افغانستان شد. تکوین پایه‌های تحزب در کشور به واسطه‌ی تصویب قانون احزاب منجر به گشوده شدن فضایی انتقادی و در عین حال سازنده پس از 15 سال حاکمیت مطلق حزب دموکراتیک خلق شد. پلورالیزم سیاسی حاکم بر افغانستان القا کننده‌ی این دید به گروه‌ها و احزاب بود که هر اختلاف سلیقه‌ای در اداره‌ی کشور را می‌توان از طریق گفتگو و بدون توسل به تعامل با بیگانه به سرانجام رساند. تأسیس «لویه جرگه» و نیز اعلام اسلام به عنوان دین رسمی کشور از آن دست اقدامات دولت نجیب بود که بسیاری از چپ‌های افغان تا به امروز آن را به مثابه‌ی یک عقب‌نشینی از دموکراسی و بستری برای رُشد بنیادگرایی در افغانستان قلمداد می‌کنند.

‏کمک مالی ايالات متحده به مجاهدين افغان از ۳۰ ميليون دلار به ۶۰۰ ميليون دلار در سال در اواسط ‏دهه ۱۹۸۰ افزايش يافت و سعودی‌ها اين مبلغ را دو برابر کردند.‏

از يک طرف کمک ايالات متحده از طريق پاکستان پخش ‏می‌شد و از طرف ديگر عربستان سعودی قبول کرده بود در ازای هر دلار کمک آمريکا، يک دلار ‏بپردازد و عربستان سعودی شبکه ويژه خود را برای پخش کمک مالی و گسيل داوطلبان خارجی در ‏اختيار داشت.

با اينهمه وقتی نيروهای نظامی اتحاد جماهير شوروی ‏افغانستان را ترک کردند مجاهدين هنوز حتی يک شهر عمده يا شهرک را در افغانستان به کنترل خود ‏در نياورده بودند. اينها همه همچنان زير کنترل نجيب‌الله و مدافعانش در حزب وطن بودند. سرانجام در ‏آوريل ۱۹۹۲، جمعيت اسلامی احمدشاه مسعود که عمدتا تاجيک بودند، در اتحاد با ازبکهای گروه ‏‏«ژنزال دوستم» و «هزاره»ها، کابل را به تسخير خود درآوردند.

طی جنگ تغييرات اساسی در توازن قوا بين گروه‌های قومی شکل گرفته بود. قيام در مناطق ‏غير پشتون آغاز شده بود. در طی جنگ، اين گروه‌ها ( تاجيکها يا سنی‌های فارسی زبان، ازبکها و ‏هزاره‌ها) توانايی سياسی و نظامی خود را نشان داده بودند. پشتون‌ها به مراتب پراکنده‌تر بودند (عده‌ای مدافع سلطنت، عد‌ه‌ای مدافع گروه‌های اسلامی). پس از تسخير کابل توسط احمدشاه ‏مسعود، حکمتيار و سياف با کمک نظامی و مالی عربستان و پاکستان شهر کابل را محاصره کردند تا ‏جمعيت اسلامی مسعود را از قدرت برکنار کنند. مسعود به‌وضوح متوجه شد که بازی خورده است و چطور به نجیب خیانت کرده است. نجیب پیش‌تر گفته بود:
“اگر این رژیم، این حاکمیت سیاسی و متحدین سیاسی آن و حزب وطن نباشد، جا را چه کسی در اینجا پُر می‌کند؟ فقط بنیادگراها در حمایت و پُشتیبانی بیگانگان. اگر گلبدین و خالص و سیاف اینجا بیایند، برای ما به صراحت بگویید جایی برای میانه‌روها هست؟ ظاهرشاه را اجازه می‌دهند اینجا بیاید؟ جایی برای احمدشاه مسعود وجود دارد؟ نُه‌گانه‌ها را اجازه خواهند داد؟ {…} دیگر جایی برایشان وجود نخواهد داشت.”

این تاریخ تراژدی چپ در افغانستان است که امروز «طالبان» را بدل به آلترناتیو کرده و هر شکلی از نیروی چپ به عنوان راهکار در فضای عمومی افغانستان غایب است.

امروز را می‌توان پایان دور دیگری از تاریخ افغانستان دانست و فراتر از دلایل رایج و روشنِ تراژدی استیلای مجدد طالبان بر آن، به سراغ ریشه‌ها رفت و مازادهایی را برای گشایش بن‌بست راهکاری سوسیالیستی برای آن احضار کرد.

 


 

دسته : بین المللی, سياسي

برچسب :

مقالات هیات تحریریه راهکار سوسیالیستی























آرشیو کلیپ و ویدئو راهکار سوسیالیستی

html> Ny sida 1